نهج البلاغه حکمت ۳۱
۳۱ فقال علیه السلام
وَسُئِلَ عَنِ الْإِیمَانِ
بخش اول
الْإِیمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ، وَالْیَقِینِ، وَالْعَدْلِ، وَالْجِهَادِ.
وَالصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الشَّوْقِ، وَالشَّفَقِ، وَالزُّهْدِ، وَالتَّرَقُّبِ:
فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّهِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ؛ وَمَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ؛ وَمَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِیبَاتِ؛ وَمَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَى الْخَیْرَاتِ. وَالْیَقِینُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى تَبْصِرَهِ الْفِطْنَهِ، وَتَأَوُّلِ الْحِکْمَهِ، وَمَوْعِظَهِ الْعِبْرَهِ، وَسُنَّهِ الْأَوَّلِینَ. فَمَنْ تَبَصَّرَ فِی الْفِطْنَهِ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَهُ؛ وَمَنْ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَهُ عَرَفَ الْعِبْرَهَ؛ وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَهَ فَکَأَنَّمَا کَانَ فِی الْأَوَّلِینَ. وَالْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى غَائِصِ الْفَهْمِ، وَغَوْرِ الْعِلْمِ، وَزُهْرَهِ الْحُکْمِ، وَرَسَاخَهِ الْحِلْمِ، فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ؛ وَمَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُکْمِ؛ وَمَنْ حَلُمَ لَمْ یُفَرِّطْ فِی أَمْرِهِ وَعَاشَ فِی النَّاسِ حَمِیداً. وَالْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَالصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ، وَشَنَآنِ الْفَاسِقِینَ: فَمَنْ أَمَرَ
بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِینَ، وَمَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْکَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْکَافِرِینَ؛ وَمَنْ صَدَقَ فِی الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَیْهِ، وَمَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِینَ وَغَضِبَ لِلَّهِ، غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَأَرْضَاهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ.
ترجمه
از امام علیه السلام درباره ایمان سؤال شد فرمود: ایمان بر چهار پایه استوار است: بر «صبر» و «یقین» و «عدالت» و «جهاد».
صبر از میان آنها، بر چهار شعبه استوار است؛ بر اشتیاق، ترس، زهد و انتظار.
آنکس که مشتاق بهشت باشد، شهوات و تمایلات سرکش را به فراموشى مىسپارد و آنکس که از آتش جهنم بیمناک باشد از گناهان دورى مىگزیند و کسى که زاهد و بىاعتنا به دنیا باشد مصیبتها را ناچیز مىشمرد و آنکس که انتظار مرگ را مىکشد براى انجام اعمال نیک سرعت مىگیرد.
یقین نیز بر چهار شاخه استوار است: بر بینش هوشمندانه و عمیق و پى بردن به دقایق حکمت و پند گرفتن از عبرتها و اقتدا به روش پیشینیان (صالح).
کسى که بینایى هوشمندانه داشته باشد حکمت و دقایق امور براى او روشن مىشود و کسى که دقایق امور براى او روشن شود عبرت فرا مىگیرد و کسى که درس عبرت گیرد چنان است که گویا همیشه با گذشتگان بوده است.
عدالت نیز چهار شعبه دارد: فهم دقیق، علم و دانش عمیق، قضاوت صحیح و روشن و حلم و بردبارى راسخ. کسى که درست بیندیشد به اعماق دانش آگاهى پیدا مىکند و کسى که به عمق علم و دانش برسد از سرچشمه احکام، سیراب مىگردد و آن کس که حلم و بردبارى پیشه کند گرفتار تفریط و کوتاهى در امور خود نمىشود و در میان مردم با آبرومندى زندگى خواهد کرد.
جهاد (نیز) چهار شاخه دارد: امر به معروف، نهى از منکر، صدق و راستى در
معرکههاى نبرد، و دشمنى با فاسقان. آن کس که امر به معروف کند پشت مؤمنان را محکم ساخته و آن کس که نهى از منکر کند بینى کافران (و منافقان) را به خاک مالیده و کسى که صادقانه در میدانهاى نبرد با دشمن (و هرگونه مقابله با آنها) بایستد وظیفه خود را (در امر جهاد) انجام داده و کسى که فاسقان را دشمن دارد و براى خدا خشم گیرد خداوند به خاطر او خشم و غضب مىکند (و او را در برابر دشمنان حفظ مىنماید) و روز قیامت وى را خشنود مىسازد.[۱]
شرح و تفسیر ارکان ایمان
امام علیه السلام در این کلام جامع، تفسیرى براى ایمان ذکر کرده که در هیچ منبع دیگرى به این گستردگى و وضوح دیده نمىشود؛ ایمان را فراتر از جنبههاى عقیدتى، از جنبههاى عملى و رفتارى نیز مورد توجه قرار داده است و تمام ریزهکارىها و نکات دقیقى را که در تشکیل ایمان مؤثر است برشمرده است.
نخست ایمان را بر چهار پایه و هر یک از پایهها را بر چهار پایه دیگر استوار دانسته که مجموعاً شانزده اصل از اصول ایمان (عقیدتى و عملى) را تشکیل مىدهد و به یقین اگر کسى بتواند این اصول شانزدهگانه را در خود زنده کند در اوج قله ایمان قرار خواهد گرفت و چنین ایمانى است که مىتواند دنیا را به سوى امنیت و آرامش و عدل و داد رهبرى کند و انسان را به مقام قرب پروردگار و اوج افتخار انسانى برساند.
همانگونه که در ذیل این حدیث شریف خواهد آمد، امام براى کفر هم چهار ستون قائل شده است و همچنین براى شک و از کلام مرحوم سیّد رضى استفاده مىشود که این حدیث شریف داراى ذیل قابل ملاحظهاى بوده که سیّد رضى آن را از بیم طولانى شدن سخن حذف کرده و مطابق آنچه بعضى نقل کردهاند امام علیه السلام در ذیل، پایههاى نفاق را نیز مشروحا بیان فرموده است.
همانگونه که در شرح مصدر این کلام حکمتآمیز آمد در اینکه سؤال کننده
از امام علیه السلام درباره حقیقت ایمان چه کسى بوده اختلاف است؛ بعضى آن را یکى از بهترین یاران آن حضرت یعنى «عمار یاسر» و بعضى آن را یکى از دشمنان سرسخت آن حضرت یعنى «ابن کواء» مىدانند که احتمال اول به ذهن بسیار نزدیکتر است. ولى در هر حال در بعضى از روایات آمده که امام علیه السلام از دادن پاسخ شخصى به او امتناع ورزید و چون سؤال و جواب را بسیار مهم مىدانست فرمود: برو فردا بیا تا در جمع اصحاب و یاران به تو پاسخ گویم، تا اگر تو فراموش کنى دیگرى آن را حفظ کند، زیرا اینگونه سخنان همچون مرکبى فرارى است که یکى آن را نمىتواند بگیرد و دیگرى آن را مىگیرد.[۲]
امام علیه السلام در آغاز، براى ایمان چهار ستون قائل مىشود و در پاسخ سؤال پیش گفته مىفرماید: «ایمان بر چهار پایه استوار است: بر صبر و یقین و عدالت و جهاد»؛
(وَسُئِلَ عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ علیه السلام : الْإِیمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ، وَالْیَقِینِ، وَالْعَدْلِ، وَالْجِهَادِ)
. بعضى از شارحان نهجالبلاغه معتقدند که این پایههاى چهارگانه همان اصول چهارگانه اخلاق است که در مبانى اخلاق ارسطو آمده است، وى مىگوید:
اصول علم اخلاق چهار چیز است: حکمت، عفت، شجاعت و عدالت. بسیارى از علماى اخلاق اسلامى نیز اخلاق اسلام را بر پایه آن تفسیر کردهاند.
آنها معتقدند که روح انسان داراى سه قوه است: قوه ادراک، جاذبه و دافعه؛ قوه ادراک حقایق را تشخیص مىدهد و انسان را به تعالى علمى مىرساند. قوه جاذبه، همان قوه جلب منافع است که از آن به قوه شهوت تعبیر مىشود. البته نه فقط شهوت جنسى، بلکه هرگونه خواستهاى به معناى وسیع کلمه مراد است.
قوه دافعه همان است که از آن به غضب تعبیر مىکنند و حافظ دفع زیانها از انسان است.
آنها بر این عقیدهاند که این سه قوه داراى حد وسط و حد افراط و تفریط است، حد وسط آنها فضایل اخلاقى را تشکیل مىدهد و منظور از «عدل» همان بهرهگیرى از حد وسط است، بنابراین هرگاه نیروى شهوت و غضب در اختیار قوه ادراک قرار گیرد و عدالت حاصل شود، اخلاق آدمى به کمال رسیده است.[۳]
ولى تطبیق کلام امام بر تقسیم ارسطویى در اخلاق بعید به نظر مىرسد، زیرا همانگونه که در شرح این چهار اصل خواهد آمد امام امورى را ذکر مىکند که فراتر از آنهاست مثلا صبر بر مصیبت را به زحمت مىتوان در مسئله شجاعت یا عفت جاى داد و امر به معروف و نهى از منکر را به سختى مىتوان در این دو موضوع وارد دانست و همچنین موارد دیگرى از شاخههایى که امام براى این چهار اصل شمرده است، بنابراین سزاوار است ما آن را تحلیل و ارزیابى کنیم و سخن مستقلى درباره تفسیر ایمان و فضایل انسانى بدانیم که از سرچشمه قرآن و علم امام علیه السلام جوشیده است.
از آنجا که هدف امام علیه السلام در این پاسخ به سؤال، شرح و بیان ایمان از نظر اعتقاد قلبى و آثار لسانى و جنبههاى عملى به طور کامل است براى هر یک از این پایههاى چهارگانه، چهار شاخه بیان فرموده که در عمق حقیقت ایمان پیش رفته است.
پایه اوّلِ ایمان: صبر
مىفرماید: «صبر از میان آنها، بر چهار شعبه استوار است؛ اشتیاق، ترس، زهد وانتظار»؛
(وَالصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَىالشَّوْقِ، وَالشَّفَقِ، وَالزُّهْدِ، وَالتَّرَقُّبِ)
. «شوق» به معناى علاقه و اشتیاق به چیزى و «شفق» در اصل به معناى آمیخته شدن روشنایى روز به تاریکى شب است، سپس به ترس آمیخته با علاقه به کسى
یا چیزى به کار رفته است و «زهد» عدم وابستگى به دنیا و زخارف دنیاست و «ترقب» به هرگونه انتظار گفته مىشود.
سپس به ریشههاى هر یک از این چهار شاخه که از آن منشعب مىشود پرداخته مىفرماید: «آنکس که مشتاق بهشت باشد، شهوات و تمایلات سرکش را به فراموشى مىسپارد و آنکس که از آتش جهنم بیمناک شد از گناهان دورى مىگزیند و کسى که زاهد و بىاعتنا به دنیا باشد مصیبتها را ناچیز مىشمرد و آنکس که انتظار مرگ را مىکشد براى انجام اعمال نیک سرعت مىگیرد»؛
(فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّهِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ؛ وَمَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ؛ وَمَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِیبَاتِ؛ وَمَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَى الْخَیْرَاتِ)
. «سلا» به معناى فراموش کردن چیزى است.
در واقع صبر و شکیبایى گاه در مقابل شهوت و در مسیر اطاعت خداست و گاه در مقام پرهیز از گناهان و گاه در مقابل مصائب و درد و رنجهاى دنیوى است و گاه در مقابل پایان عمر و مرگ.
براى اینکه انسان بتواند مواضع خود را در مقابل این امور چهارگانه روشن سازد باید متکى به عقاید صحیح گردد؛ عشق به بهشت و نعمتهاى بىپایانش او را از غلطیدن در شهوات سرکش دنیا حفظ مىکند و این همان صبر بر طاعت است و ایمان به عذاب الهى در آخرت و خوف از دوزخ او را از گناهان باز مىدارد، چرا که گویى آتش دوزخ را با چشم خود مىبیند.
از آنجا که بىتابى در برابر مصائب به دلیل دلبستگىهاى دنیوى است آنکس که زاهد و بىاعتنا به دنیا باشد و از این دلبستگىها وا رَهَد مصیبت در برابر او کوچک مىشود و صبر در برابر آن آسان مىگردد.
امام علیه السلام علاوه بر سه شاخه معروف صبر شاخه چهارمى هم در اینجا بیان فرموده و آن صبرى است که از انتظار مرگ ناشى مىشود کسى که در هر لحظه
احتمال مىدهد پرونده حیاتش بسته شود و پنجه مرگ گلویش را بفشارد، با سرعت به سوى کارهاى خیر مىدود تا در فرصت باقىمانده کفه عمل صالح خود را سنگین سازد و این نیاز به صبر و استقامت فراوان دارد.
از آنچه در بالا آمد روشن شد که امام تمام شاخههاى چهارگانه صبر را مرتبط به اعتقادات قلبى مىشمارد؛ اعتقاد به بهشت، دوزخ، به بىاعتبارى دنیا و مرگ.
توجه به این نکته نیز لازم است که چون ایمان داراى درجاتى است و مطابق بعضى از روایات، ده درجه دارد، صبر و شوق به بهشت و ترس از دوزخ و زهد در دنیا و انتظار مرگ نیز در افراد مختلف است؛ بعضى در اعلا درجه ایمان قرار دارند و این شاخهها به طور کامل در باغستان روح آنها نمایان است و بعضى در ادنا درجه ایمانند و از هر کدام از این امور بهره کمى دارند.
پایه دومِ ایمان: یقین
سپس امام علیه السلام از شاخههاى یقین سخن مىگوید و مىفرماید: «یقین بر چهار شاخه استوار است: بر بینش هوشمندانه و عمیق و پى بردن به دقایق حکمت و پند گرفتن از عبرتها و اقتدا به روش پیشینیان (صالح)»؛
(وَالْیَقِینُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلى تَبْصِرَهِ الْفِطْنَهِ، وَتَأَوُّلِ الْحِکْمَهِ، وَمَوْعِظَهِ الْعِبْرَهِ، وَسُنَّهِ الْأَوَّلِینَ)
. ممکن است این چهار شاخه اشاره به چهار رشته از علوم انسانى باشد:
نخست علوم تجربى است که از «تبصره الفطنه» سرچشمه مىگیرد و دوم علوم نظرى است که از «تأویل الحکمه» به دست مىآید سوم علومى است که از تاریخ نصیب انسان مىشود و مایه عبرت اوست و چهارم علوم نقلى است که از سنن پیشنیان به دست مىآید. هنگامى که انسان این چهار رشته علمى را پیگیرى کند و از آنها بهره کافى ببرد به مقام یقین مىرسد.
مثلًا درباره خداشناسى نخست چشم باز کند و به خوبى آثار پروردگار را در
جهان هستى ببیند سپس با اندیشه عمیق رابطه آن را با مبدأ آفرینش قادر و حکیم درک کند آنگاه از حوادث تاریخى عبرت بگیرد و خدا را از لابهلاى آن بشناسد و پس از آن بر آنچه از پیشنیان صالح و عالم به دست آمده مرور کند و علوم آنها را به علم خود بیفزاید تا یک خداشناس کامل گردد. همچنین در مورد خودسازى و عوامل تقرب به پروردگار.
آنگاه امام علیه السلام میوههاى هر یک از این شاخههاى چهارگانه را بیان مىکند و مىفرماید: «کسى که بینایى هوشمندانه داشته باشد حکمت و دقایق امور براى او روشن مىشود و کسى که دقایق امور براى او روشن شود عبرت فرا مىگیرد و کسى که درس عبرت گیرد چنان است که گویا همیشه با گذشتگان بوده است»؛
(فَمَنْ تَبَصَّرَ فِی الْفِطْنَهِ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَهُ؛ وَمَنْ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَهُ عَرَفَ الْعِبْرَهَ؛ وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَهَ فَکَأَنَّمَا کَانَ فِی الْأَوَّلِینَ)
.[۴]
از آنچه گفته شد روشن مىشود که یک پایه مهم ایمان، بر یقینِ حاصل از علم استوار است؛ علومى که از مبدأهاى متعدد سرچشمه مىگیرد و روح را سیراب مىکند و اعتقادِ انسان را به مبدأ و معاد محکم مىسازد و آثارش در اخلاق و عمل ظاهر مىگردد.
پایه سومِ ایمان: عدل
سپس امام علیه السلام به سراغ شاخه هاى عدالت مىرود و شاخههاى این پایه مهم را
چنین شرح مىدهد: «عدالت نیز چهار شعبه دارد: فهم دقیق، علم و دانش عمیق، قضاوت صحیح و روشن و حلم و بردبارى»؛
(وَالْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلى غَائِصِ الْفَهْمِ، وَغَوْرِ الْعِلْمِ، وَزُهْرَهِ الْحُکْمِ، وَرَسَاخَهِ الْحِلْمِ)
. در واقع کسى که بخواهد حکم عادلانهاى کند نخست باید از قابلیت و استعداد شایستهاى در فهم موضوع برخوردار باشد تا هرگونه خطا در تشخیص موضوع موجب خطا در نتیجه حکم نشود. سپس آگاهى لازم را در ارتباط با حکم پیدا کند و آن را دقیقا منطبق بر موضوع نماید، آنگاه حکم نهایى را به طور واضح و روشن و خالى از هرگونه ابهام بیان کند و در این مسیر، موانع را با حلم و بردبارى برطرف سازد.
گرچه فهم به معناى مطلق دانستن و پى بردن به حقیقت است و با علم چندان تفاوتى ندارد؛ ولى چون در اینجا در مقابل علم قرار گرفته مناسب است که فهم ناظر به موضوع و علم ناظر به حکم باشد.
چه بسا ممکن است ارباب دعوا با سخنان خشن و حرکات ناموزون و اصرارهاى بىجا، روح قاضى را آزرده سازند. حلم و بردبارى راسخ او نباید اجازه دهد این گونه امور در روحش اثر بگذارد و کمترین تغییرى در حکم ایجاد کند.
اینها امورى است که امام علیه السلام در عهدنامه مالک اشتر درباره قضاوت، با اضافاتى به آن اشاره کرده مىفرماید:
«ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُکْمِ بَیْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِیَّتِکَ فِی نَفْسِکَ مِمَّنْ لَاتَضِیقُ بِهِ الْأُمُورُ وَلَا تُمَحِّکُهُ الْخُصُومُ وَلَا یَتَمَادَى فِی الزَّلَّهِ وَلَا یَحْصَرُ مِنَ الْفَیْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَلَا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ وَلَا یَکْتَفِی بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ وَأَوْقَفَهُمْ فِی الشُّبُهَاتِ وَآخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَأَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَهِ الْخَصْمِ وَأَصْبَرَهُمْ عَلَى تَکَشُّفِ الْأُمُورِ وَأَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُکْمِ مِمَّنْ لَا یَزْدَهِیهِ إِطْرَاءٌ وَلَا یَسْتَمِیلُهُ إِغْرَاءٌ وَ أُولَئِکَ قَلِیلٌ؛
سپس از میان رعایاى خود
برترین فرد را در نزد خود براى قضاوت در میان مردم برگزین. کسى که امور مختلف آنها را در تنگنا قرار ندهد و برخورد مخالفان و خصوم با یکدیگر او را به خشم و لجاجت وا ندارد و در لغزش و اشتباهاتش پافشارى نکند و هنگامى که خطایش بر او روشن شود بازگشت به سوى حق بر او مشکل نباشد و نفس او به طمع تمایل نداشته باشد و در فهم مطالب به اندک تحقیق اکتفا نکند و تا پایان پیش رود و در شبهات از همه محتاطتر باشد و در تمسک به حجت و دلیل از همه بیشتر پافشارى کند و با مراجعه مکرر اطراف دعوا کمتر خسته شود و در کشف حقایق امور شکیباتر باشد و به هنگام آشکار شدن حق در انشاى حکم از همه قاطعتر باشد. او باید از کسانى باشد که ستایش فراوان، او را مغرور نسازد (و فریب ندهد) و مدح و ثناى بسیار او را به ثنا خوان و مدح کننده متمایل نکند و البته این گونه افراد کماند».
البته این تفسیر را درباره جملههاى فوق نمىتوان از نظر دور داشت که این جملهها تنها مربوط به مقام قضاوت نیست، بلکه ناظر به تمام قضاوتهاى اجتماعى و زندگى مادى و معنوى است همه جا باید براى تشخیص موضوع دقت کرد؛ همه جا باید دقیقا احکام را بر موضوعات منطبق نمود؛ همه جا باید تصمیم قاطع و شفاف داشت و همه جا در برابر ناملایمات و خشونت نابخردان و نسبتهاى نارواى آنها حلم و بردبارى نشان داد.
آنگاه امام علیه السلام در یک نتیجهگیرى حکیمانه، آثار هر یک از این شاخههاى چهارگانه عدالت را بیان مىکند، مىفرماید: «کسى که درست بیندیشد به اعماق دانش آگاهى پیدا مىکند و کسى که به عمق علم و دانش برسد از سرچشمه احکام، سیراب باز مىگردد و آنکس که حلم و بردبارى پیشه کند گرفتار تفریط و کوتاهى در امور خود نمىشود و در میان مردم با آبرومندى زندگى خواهد کرد»؛
(فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ؛ وَمَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ الْحُکْمِ؛
وَمَنْ حَلُمَ لَمْ یُفَرِّطْ فِی أَمْرِهِ وَعَاشَ فِی النَّاسِ حَمِیداً)
.[۵]
آرى دقت در فهم، انسان را به ژرفاى علم و دانش مىرساند و آنکس که به ژرفاى علم و دانش برسد احکام الهى را به خوبى درک مىکند و هرکس احکام خدا را دقیقاً بداند هرگز گمراه نخواهد شد و کسانى که در مقابل نابخردان حلم و بردبارى داشته باشند و به گفته قرآن: « «لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا»؛ عداوت نسبت به قومى شما را مانع از اجراى عدالت نشود»[۶] از حق و عدالت دور نخواهد شد و چنین انسانى قطعا محبوب القلوب مردم است.
در روایات اسلامى درباره اهمیت حلم و بردبارى و نقش آن در پیروزى انسان در زندگى روایات فراوانى وارد شده است از جمله در حدیثى از رسول خدا صلى الله علیه و آله آمده است که فرمود:
«کَادَ الْحَلِیمُ أَنْ یَکُونَ نَبِیّاً؛
آدم بردبار نزدیک است به مقام نبوت برسد».[۷]
امیر مؤمنان على علیه السلام مىفرماید:
«تَعَلَّمُوا الْحِلْمَ فَإِنَّ الْحِلْمَ خَلِیلُ الْمُؤْمِنِ وَوَزِیرُه؛
حلم و بردبارى را بیاموزید (و آن را تمرین کنید) زیرا دوست مؤمن و وزیر اوست».[۸]
امام صادق علیه السلام نیز در صفات مؤمن مىفرماید:
«لَا یُرَى فِی حِلْمِهِ نَقْصٌ وَلَا فِی رَأْیِهِ وَهْنٌ؛
نه در بردبارى او کاستى است و نه در اندیشهاش سستى».[۹]
پایه چهارمِ ایمان: جهاد
سپس امام علیه السلام از چهارمین پایه ایمان یعنى جهاد دم مىزند و براى آن مانند سه پایه گذشته چهار شاخه ذکر مىکند و مىفرماید: «جهاد (نیز) چهار شاخه دارد: امر به معروف، نهى از منکر، صدق و راستى در معرکههاى نبرد، و دشمنى با فاسقان»؛
(وَالْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْىِ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَالصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ، وَشَنَآنِ الْفَاسِقِینَ)
. در واقع امام جهاد را به معناى وسیع کلمه تفسیر فرموده نه تنها جهاد نظامى در میدان جنگ با دشمنان که نتیجه همه آنها عظمت اسلام و مسلمانان و دفع شر کافران و فاسقان و منافقان است و به تعبیر دیگر امام به هر چهار محور جهاد:
جهاد با قلب، با زبان، با عمل و با اسلحه در میدان نبرد اشاره مىکند که جهادى است فراگیر و شامل تمام مصداقها.
آنگاه آثار هر یک از این شاخههاى چهارگانه را به روشنى برمىشمرد و مىفرماید: «آنکس که امر به معروف کند پشت مؤمنان را محکم ساخته»؛
(فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِینَ)
. «و آنکس که نهى از منکر کند بینى کافران (منافقان) را به خاک مالیده»؛
(وَمَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْکَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْکَافِرِینَ)
.[۱۰]
«و کسى که صادقه در میدانهاى نبرد با دشمن (و هرگونه مقابله با آنها) بایستد وظیفه خود را (در امر جهاد با دشمن) انجام داده است»؛
(وَمَنْ صَدَقَ فِی الْمَوَاطِنِ قَضَى مَا عَلَیْهِ)
. «و کسى که فاسقان را دشمن دارد و براى خدا خشم گیرد خدا نیز به خاطر او خشم مىکند (و او را در برابر دشمنان حفظ مىنماید و روز قیامت وى را خشنود مىسازد)»؛
(وَمَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِینَ غَضِبَ لِلَّهِ، غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَأَرْضَاهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ)
در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام که در غررالحکم آمده مىخوانیم:
«قِوامُ الشَّریعَهِ الْأمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ وَإقامَهُ الْحُدُودِ؛
اساس شریعت و دین امر به معروف و نهى از منکر و اجراى حدود الهى است».[۱۱]
در حدیث دیگرى از آن حضرت در همان کتاب آمده است:
«الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ أَفْضَلُ أَعْمَالِ الْخَلْقِ؛
امر به معروف برترین اعمال بندگان خداست».[۱۲]
در روایت دیگرى آمده است:
«کَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِذَا مَرَّ بِجَمَاعَهٍ یَخْتَصِمُونَ لَا یَجُوزُهُمْ حَتَّى یَقُولَ ثَلَاثاً اتَّقُوا اللَّهَ یَرْفَعُ بِهَا صَوْتَهُ؛
امام صادق علیه السلام هنگامى که از کنار گروهى عبور مىکرد که با یکدیگر در حال پرخاش بودند مىایستاد و با صداى بلند فریاد مىزد: از خدا بترسید، از خدا بترسید، از خدا بترسید (تا شرمنده شوند و دست از نزاع بردارند)».[۱۳]
قرآن مجید صادقان را در سوره بقره آیه ۱۷۷ چنین معرفى مىکند: « «لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ … وَالصَّابِرینَ فِی الْبَأْساءِ وَالضَّرَّاءِ وَحینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَأُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»؛ نیکى (تنها) این نیست که (به هنگام نماز) روى خود را به سوى مشرق یا مغرب کنید (و تمام در فکر تغییر قبله باشید) بلکه نیکى (و نیکوکار) کسى است که به خدا ایمان داشته باشد … و در برابر مشکلات و بیمارىها و در میدان جنگ استقامت به خرج دهد. آنها کسانى هستند که راست مىگویند و آنها پرهیزگارانند».
تعبیر به «مواطن» ممکن است اشاره به میدانهاى نبرد باشد، همانطور که در قرآن مجید آمده است: «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَه»[۱۴] و ممکن است معنى گستردهاى داشته باشد که هرگونه مقابله با دشمنان را چه در میدان نبرد و چه در
غیر آن شامل شود.
منظور از غضب براى خدا این است هنگامى که حدى از حدود الهى شکسته شود یا مظلومى گرفتار ظالمى گردد انسان خشمگین شود و به دفاع برخیزد. در حدیثى مىخوانیم هنگامى که موسى علیه السلام از خداوند سؤال کرد: چه کسانى را روز قیامت که سایهاى جز سایه تو نیست در سایه عرشت قرار مىدهى؟ خداوند به او وحى فرمود و گروهى را برشمرد از جمله فرمود:
«وَ الَّذِینَ یَغْضَبُونَ لِمَحَارِمِی إِذَا اسْتُحِلَّتْ مِثْلَ النَّمِرِ إِذَا حَرِدَ؛
کسانى که به سبب حلال شمردن محارم الهى خشمگین مىشوند همچون پلنگى که مجروح شده است».[۱۵]
در حدیثى از امام صادق علیه السلام آمده است هنگامى که دو فرشته مأمور شدند شهرى از معصیتکاران را زیر و رو کنند پیرمردى را دیدند که به دعا و تضرع در پیشگاه الهى مشغول است یکى از آن دو فرشته به دیگرى گفت: مگر این پیرمرد دعا کننده را نمىبینى؟ بار دیگر از خدا کسب تکلیف کنیم خطاب آمد که بروید و دستور مرا انجام دهید و در بیان علت آن فرمود:
«فَإِنَّ ذَا رَجُلٌ لَمْ یَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَیْظاً لِی قَطُّ؛
این مردى است که هرگز چهرهاش به دلیل خشم بر معصیتِ معصیتکاران دگرگون (و سرخ) نمىشد».[۱۶]
منظور از جمله
«غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَأرْضاهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ»
این است که اگر ستمى به او برود و حقى از او ضایع شود خداوند به سبب آن خشمگین مىشود و اگر در دنیا جبران نکند در قیامت او را خشنود خواهد ساخت.
نکته اصول موفقیّت در کارها
آنچه امام علیه السلام در این بخش از سخنان پرمعنایش درباره ارکان ایمان
و شاخههاى آن بیان فرموده، علاوه بر اینکه راه رسیدن به ایمان کامل را براى تمام رهپویان این راه نشان داده، در واقع اصول موفقیت و پیشرفت براى هر کار است؛ خواه جنبه معنوى داشته باشد یا جنبه مادى. و آن اصول چنین است:
۱٫ علم و آگاهى کافى براى انجام آن کار.
۲٫ جهاد و تلاش و کوشش در راه رسیدن به مقصود.
۳٫ صبر و شکیبایى در برابر موانع راه و هر گونه کارشکنى از سوى مخالفان.
۴٫ غوطهور نشدن در هوا و هوسها و عدم وابستگى و ترک اسارت در چنگال آنها.
حال اگر بر این ارکان چهارگانه اصول شانزدهگانه نیز افزوده شود و نتایج هر یک به دقت مورد بررسى قرار گیرد برنامه کاملى را تشکیل مىدهد که صراط مستقیم براى رسیدن به پیروزىهاست.
***
بخش دوم
وَالْکُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى التَّعَمُّقِ، وَالتَّنَازُعِ، وَالزَّیْغِ، وَالشِّقَاقِ: فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَى الْحَقِّ؛ وَمَنْ کَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ؛ وَمَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَهُ، وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیِّئَهُ، وَسَکِرَ سُکْرَ الضَّلَالَهِ؛ وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَیْهِ طُرُقُهُ، وَأَعْضَلَ عَلَیْهِ أَمْرُهُ، وَضَاقَ عَلَیْهِ مَخْرَجُهُ.
وَالشَّکُّ عَلى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى التَّمَارِی، وَالْهَوْلِ، وَالتَّرَدُّدِ، وَالْاسْتِسْلَامِ:
فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیْدَناً لَمْ یُصْبِحْ لَیْلُهُ؛ وَمَنْ هَالَهُ مَا بَیْنَ یَدَیْهِ نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ؛ وَمَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِکُ الشَّیَاطِینِ؛ وَمَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَکَهِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ هَلَکَ فِیهِمَا.
قال الرَّضیُ: وَبَعْدَ هذا کَلامٌ تَرَکْنا ذِکْرَهُ خَوْفَ الْإطالَهِ وَالْخُرُوجَ عَنِ الْغَرَضِ الْمَقْصُودِ فِی هذا الْبابِ.
ترجمه
امام علیه السلام فرمود: کفر بر چهار پایه قرار دارد: تعمق (رفتن به دنبال اوهام به گمان کنجکاوى از اسرار) و ستیزهجویى و جدال، و انحراف از حق (به سبب هوا و هوسها و تعصبها) و شقاق (و دشمنى با حق و لجاجت در برابر آن). آن کس که تعمق و کنجکاوى ناصواب پیشه کند هرگز به حق باز نمىگردد. آن کس
که بر اثر جهل، بسیار به نزاع و ستیز برخیزد، نابینایى او نسبت به حق پایدار خواهد ماند و کسى که از راه حق منحرف شود (و به دنبال هوسها برود) خوبى در نظرش بدى و بدى نزدش خوبى جلوه مىکند و گرفتار مستى گمراهى مىشود و آن کس که به عناد و لجاج پردازد طرق رسیدن (به حق) براى او ناهموار مىگردد و کارها بر او سخت و پیچیده مىشود و در تنگنایى که خارج شدن از آن مشکل است گرفتار خواهد شد.
شک نیز بر چهار پایه استوار است: بر «مراء» (گفت و گوى بىحاصل)، ترس (از کشف حقیقت) تردید (در تصمیمگیرى)، و تسلیم (خودباختگى). آن کس که مراء و گفت و گوى بىحاصل را عادت خود قرار دهد ظلمت و تاریکى شبهاى شک او را به روشنایى روزِ یقین نمىرساند و آن کس که از حقایق پیش روى خود وحشت کند (و از تصمیمگیرى صحیح بپرهیزد) به قهقرا باز مىگردد و آن کس که در تردید و دودلى باشد (و در تصمیمگیرى وسواس به خرج دهد) زیر سم شیاطین له مىشود و کسى که در برابر عوامل هلاکت خویش در دنیا و آخرت تسلیم گردد (و به مبارزه بر ضد اسباب شک و شبهه بر نخیزد) در هر دو جهان هلاک خواهد شد.
مرحوم سیّد رضى پس از پایان این حدیث مىگوید: بعد از این کلام، سخنان دیگرى بوده که ما از بیم اطاله سخن و خارج شدن از هدف اصلى در این باب، از آنها صرف نظر کردیم.[۱۷]
شرح و تفسیر ارکان کفر و شک
امام علیه السلام در این بخش از کلام خود نیز داد سخن را درباره تبیین پایههاى کفر داده و مىفرماید: «کفر بر چهار پایه قرار دارد: تعمق (رفتن به دنبال اوهام به گمان کنجکاوى از اسرار) و ستیزهجویى (جدال و مراء) و انحراف از حق (به سبب هوا و هوسها و تعصبها) و دشمنى با حق (به سبب لجاجت)»؛
(وَ الْکُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ: دَعَائِمَ عَلَى التَّعَمُّقِ، وَالتَّنَازُعِ، وَالزَّیْغِ، وَالشِّقَاقِ)
. امام در واقع موانع شناخت و عوامل انحراف از حق و حجابهایى که در برابر فکر انسان قرار مىگیرد و مانع از مشاهده حقایق مىگردد را بیان فرموده، زیرا هر یک از عوامل چهارگانه بالا به تنهایى کافى است انسان را از معرفت حق باز دارد و در بیراههها سرگردان سازد تا چه رسد به اینکه چهار عامل جمع شود.
آنگاه در ادامه این سخن مىفرماید: «آنکس که تعمق و کنجکاوى ناصواب پیشه کند هرگز به حق باز نمىگردد»؛
(فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ یُنِبْ إِلَى الْحَقِّ)
. منظور از «تعمق» جستجوگرى بیش از حد است مخصوصاً در امورى که رسیدن به کنه آن مشکل یا غیر ممکن است.
در روایات اسلامى آمده است که درباره ذات خدا فکر نکنید، بلکه در صفات و خلق او بیندیشید (زیرا ذات او نامتناهى از هر جهت است و فکر هیچ انسانى به کنه ذات او نمىرسد).
در حدیثى از امام باقر علیه السلام نقل شده که مىفرماید:
«تَکَلَّمُوا فِی خَلْقِ اللَّهِ وَلَا تَتَکَلَّمُوا فِی اللَّهِ فَإِنَّ الْکَلَامَ فِی اللَّهِ لَایَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلَّا تَحَیُّراً؛
درباره آفرینش خداوند سخن بگویید (و بیندیشید) و درباره ذات او سخن مگویید (و نیندیشید) زیرا بحث و گفت و گو در اینباره چیزى جز بر حیرت
انسان نمىافزاید».[۱۸]
چه بسیار افرادى که بر اثر این تفکر ممنوع در بیراهه گرفتار شده یا وجود خدا را انکار نمودهاند و یا قائل به وحدت وجود (به معناى وحدت موجود) شدهاند.
نیز در کلمات قصار (کلمه ۲۸۷) آمده است که وقتى از امام علیه السلام درباره قضا و قدر سؤال کردند فرمود:
«وَ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ فَقَالَ طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُکُوهُ وَبَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجُوهُ وَسِرُّ اللَّهِ فَلَا تَتَکَلَّفُوهُ؛
راه تاریکى است در آن پا ننهید و دریاى ژرفى است در آن وارد نشوید و سرّ الهى است، براى پى بردن به آن خود را به زحمت نیفکنید».
البته در اینگونه موارد به مقدارى که از طریق وحى یا در کلمات معصومان علیهم السلام وارد شده، انسان مىتواند وارد شود و بیش از آن نباید خود را گرفتار سازد. در روایتى از على بن الحسین علیهما السلام آمده است که درباره توحید از حضرتش سؤال کردند در پاسخ فرمود:
«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَالْآیَاتِ مِنْ سُورَهِ الْحَدِیدِ إِلَى قَوْلِهِهُوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِکَ فَقَدْ هَلَکَ؛
خداوند متعال مىدانست در آخر الزمان اقوامى مىآیند که در مسائل (مربوط به ذات و صفات خدا) تعمق و دقت مىکنند، از این رو سوره «توحید» و آیات آغازین سوره «حدید» تا (عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) را نازل فرمود. پس هرکس ماوراى آن را بطلبد هلاک مىشود».[۱۹] از این حدیث استفاده مىشود که این آیات، حداکثر معرفت ممکن را به تشنهکامان مىدهد.
تعمق و سؤال بیش از اندازه حتى در مورد تکالیف شرعى نیز مورد نهى واقع
شده است؛ قرآن مجید مىفرماید: « «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ»؛ از امورى سؤال نکنید که اگر براى شما آشکار گردد شما را به زحمت مىافکند و ناراحت مىکند».[۲۰]
مىدانیم بنىاسرائیل در داستان معروف ذبح گاو که در اوایل سوره «بقره» آمده بر اثر کثرت سؤال و تعمق در بیان تکلیف، خود را به زحمت فوق العادهاى افکندند.
آنگاه امام درباره تنازع مىفرماید: «آنکس که بر اثر جهل، بسیار به نزاع و ستیز برخیزد، نابینایى او نسبت به حق پایدار خواهد ماند»؛
(وَمَنْ کَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ)
. منظور از تنازع در اینجا همان جدال و نزاع در مباحث مختلف است که هرگاه ادامه یابد و هر یک از دو طرف بخواهند سخن خود را به کرسى بنشانند و نسبت به دیگرى برترىجویى کنند تدریجاً حق در نظر آنها پنهان مىشود و خودخواهىها و برترىجویىها مانع مشاهده حق مىگردد و چه بسیار هیچکدام در آغاز بحث به گفته خود چندان مؤمن نباشد؛ ولى با ادامه جدال و نزاع کم کم باور مىکند که آنچه مىگوید عین حق و سخن طرف مقابل عین باطل است.
حال هرگاه این جداع و نزاع در مسائلى مربوط به خداشناسى و سایر عقاید دینى صورت گیرد، سبب مىشود که از راه راست منحرف گردد و گاه منجر به کفر گردد و گاه مىشود که نسبت به عقاید اصیل شک و تردید به خود راه مىدهد، زیرا هنگامى انسان مىتواند در راه راست گام بگذارد که اینگونه حجابها را از خود دور سازد و مخلصانه بیندیشد و به مصداق «وَالَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»[۲۱] به سرمنزل مقصود برسد.
قرآن مجید مىفرماید: « «الَّذینَ یُجادِلُونَ فی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذینَ آمَنُوا کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ»؛ همانان که در آیات الهى بىآنکه براى آنها آمده باشد به مجادله برمى خیزند، کارى که خشم عظیمى نزد خداوند و نزد کسانى که ایمان آوردهاند بار مى آورد، اینگونه خداوند بر قلب هر متکبر جبارى مهر مى نهد».[۲۲]
آنگاه امام درباره زیغ که از موانع معرفت و حجاب شناخت است و سبب شک و انحراف از حق مىگردد مىفرماید: «کسى که از راه حق منحرف شود (و به دنبال هوسها برود) خوبى در نظرش بدى و بدى نزدش خوب جلوه مىکند و گرفتار مستى گمراهى مىشود»؛
(وَ مَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَهُ، وَحَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیِّئَهُ، وَسَکِرَ سُکْرَ الضَّلَالَهِ)
. مىدانیم هرگاه انسان از حق منحرف شود و در شهوات و هوا و هوسها غوطهور گردد تدریجا به بدىها خو مىگیرد و بر اثر تمایلات باطنى، زشتىها را زیبایى مىپندارد و بر اثر فاصله گرفتن از خوبىها، خوبىها در نظر او زشت و ناپسند مىشود و همانطور که امام علیه السلام فرموده در مستى گمراهى فرو مىرود و چنین کسى ممکن است حتى در بدیهىترین امور مانند وجود خدا که آثارش در تمام پهنه آفرینش نمایان است شک و تردید به خود راه دهد و حتى او را منکر شود.
قرآن مجید مىفرماید: « «ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَکانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ»؛ سپس سرانجام کسانى که اعمال بد مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به سخریه گرفتند».[۲۳]
حدیث معروفى هم در کلمات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آمده و هم در سخنان على علیه السلام
که مىفرماید:
«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَطُولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَأَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَه؛
خطرناکترین چیزى که بر شما از آن بیمناکم دو چیز است: پیروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و دراز، زیرا پیروى از هوا انسان را از حق باز مىدارد و آرزوهاى دور و دراز سبب فراموشى آخرت مىگردد»[۲۴] نیز اشاره به همین است.
به عکس، تقوا و پرهیزگارى سبب روشنبینى و به مقتضاى «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً»[۲۵] موجب درک حقایق مىشود.
آنگاه امام علیه السلام از پیامدهاى شقاق (دشمنى لجوجانه با حق) سخن مىگوید و مىفرماید: «آن کس که به عناد و لجاج پردازد طرق رسیدن (به حق) براى او ناهموار مىشود و کارها بر او سخت و پیچیده مىگردد و در تنگنایى که خارج شدن از آن مشکل است گرفتار خواهد شد»؛
(وَمَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَیْهِ طُرُقُهُ، وَأَعْضَلَ عَلَیْهِ أَمْرُهُ، وَضَاقَ عَلَیْهِ مَخْرَجُهُ)
. با توجه به اینکه «وَعُرَتْ» از ماده «وَعْر» به معناى زمین ناهموار و سنگلاخ است و اینکه «اعْضَل» از ماده «عَضْل» به معناى مشکل شدن و ممنوع گشتن است روشن مىشود که اینگونه افراد در چه تنگناهایى قرار مىگیرند.
مىدانیم یکى از موانع شناخت همان حجاب خطرناک لجاجت و دشمنى با حق است. اینگونه افراد در پیمودن راه خداشناسى یا معرفت پیغمبر صلى الله علیه و آله و امام علیه السلام به کسى مىماند که در سنگلاخ خطرناکى گرفتار شده و هرگز نمىتواند خود را به مقصد برساند. لجاجت به او اجازه نمىدهد که از پیشداورىهاى غلط و تعصبهاى بىجا دست بردارد.
قرآن مجید از گروهى خبر مىدهد که براى ایمان آوردن خود شرایط عجیب و غریبى قائل شدند و حتى با آن شرایط نیز تسلیم حق نگشتند: « «وَقَالُوا لَن نُّؤْمِنَ لَکَ حَتى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأرْضِ یَنبُوعاً* أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّهٌ مِّن نخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْانْهَرَ خِلَلَهَا تَفْجِیراً* أَوْ تُسقِطَ السَّمَاءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً أَوْ تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَالْمَلَئِکَهِ قَبِیلًا* أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِى السَّمَاءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَاباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ کُنتُ إِلّا بَشَراً رَّسولًا»؛ و گفتند ما هرگز به تو ایمان نمى آوریم مگر اینکه چشمهاى از این سرزمین (خشک و سوزان) براى ما خارج سازى* یا باغى از نخل و انگور در اختیار تو باشد و نهرها در لابلاى آن به جریان اندازى* یا قطعات (سنگهاى) آسمان را آنچنان که مىپندارى بر سر ما فرود آرى یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بیاورى* یا خانهاى پر نقش و نگار از طلا داشته باشى یا به آسمان بالا روى، حتى به آسمان رفتنت ایمان نمى آوریم مگر آنکه نامه اى بر ما نازل کنى که آنرا بخوانیم. بگو منزه است پروردگارم (از این سخنان بىارزش) مگر من جز بشرى هستم فرستاده خدا؟!».[۲۶]
به این ترتیب امام علیه السلام ، کافران را گروهى محجوب از حق مىشمرد و حجاب آنها را عمدتا در چهار چیز خلاصه مىکند: تعمق و کنجکاوى ناصواب، ستیزهجویى با حق، انحراف به سبب هواپرستى و عناد و لجاج و تعصب.
شاخههاى شک
سپس امام علیه السلام به سراغ بیان شاخههاى شک مىرود و مىفرماید: «شک نیز بر چهار پایه استوار است: بر مراء (گفت و گوى بىحاصل)، ترس (از کشف حقیقت) و تردید (در تصمیمگیرى)، تسلیم (خودباختگى)»؛
(وَالشَّکُّ عَلَى أَرْبَعِ
شُعَبٍ[۲۷]: عَلَى التَّمَارِى، وَالْهَوْلِ، وَالتَّرَدُّدِ، وَالْاسْتِسْلَامِ)
. در واقع کسانى که به حق نمىرسند و در کفر مىمانند و غوطهور مىشوند داراى این ضعفها هستند.
منظور از «مراء» گفت و گو کردن در چیزى است که شک و تردید در آن وجود دارد و به جایى نمىرسد در حالى که «جدال» به معناى گفت و گو کردن توأم با برترىجویى بر طرف مقابل است.
منظور از «هول» ترس و وحشت از روشن شدن حقایق و تصمیمگیرى بر طبق آن است.
«تردد» اشاره به نوعى از وسواس است که به انسان اجازه نمىدهد حق را بشناسد و بر آن استوار بماند.
«استسلام» همان خودباختگى است که هر کس هر چه مىگوید، در برابر آن تسلیم مىشود و به همین دلیل نمىتواند حق را از میان آنها برگزیند و بر آن استوار بماند.
بدین ترتیب، امام علیه السلام سرچشمههاى شک را در چهار چیز خلاصه مىفرماید:
عادت کردن به بحث و گفت و گوهاى بىحاصل و آمیخته با لجاجت، ترس از جستجوگرى و تحقیق، وسواس و دودلى، و تسلیم شدن در برابر شبهات و در حالت انفعالى فرو رفتن.
آنگاه امام علیه السلام به شرح آثار هر کدام از این صفات سوء چهارگانه مىپردازد و مىفرماید: «آنکس که مراء و گفت و گوى بىحاصل را عادت خود قرار دهد
ظلمت و تاریکى شبِ شک او را به روشنایى روزِ یقین نمىرساند»؛
(فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیْدَناً لَمْ یُصْبِحْ لَیْلُهُ)
. زیرا این عادت زشت و شوم مانع از رسیدن به علم و یقین است و در واقع، حجاب خطرناکى میان او و یقین ایجاد مىکند و بارها کسانى را از نویسندگان یا گویندگان که گرفتار این حالتند دیدهایم که عمر خود را به شک و تردید گذراندهاند.
درباره دومین صفت ذمیمه اینگونه اشخاص مىفرماید: «آنکس که از حقایق پیش روى خود وحشت کند (و از تصمیمگیرى صحیح بپرهیزد) به قهقرا باز مىگردد»؛
(وَمَنْ هَالَهُ مَا بَیْنَ یَدَیْهِ نَکَصَ عَلى عَقِبَیْهِ)
. انسان محقق، مخصوصاً در مسائل اعتقادى و آنچه مربوط به مبدأ و معاد است باید حقایقى را که پیش روى او قرار دارد به رسمیت بشناند و بدون ترس و وحشت به جستجوگرى برخیزد تا حرکت به پیش را آغاز کند و اگر در این مورد کوتاهى کند عقبگرد خواهد کرد و آنچه را دارد نیز از دست مىدهد.
درباره سومین مانعِ برطرف ساختن شک مىفرماید: «آنکس که در تردید و دودلى باشد (و در تصمیمگیرى وسواس به خرج دهد) زیر سم شیاطین له مىشود»؛
(وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِکُ الشَّیَاطِینِ)
. «سَنابِک»
جمع
«سُنبُک»
به معناى قسمت پیشین سم اسب است و از آنجایى که اسب به هنگام شتاب، بیشتر در حرکت خود روى این قسمت تکیه مىکند این واژه را به هنگام شدت عمل به کار مىبرند و به این ترتیب امام علیه السلام وسواس و دودلى بىجا را امرى شیطانى شمرده که صاحب آن را به نابودى مىکشاند و این معنا را نیز در افراد وسواسى آزمودهایم که گاه آنها تا آخر عمرشان نتوانستهاند درباره مسئله واضحى مثل خداپرستى تصمیم بگیرند و عقیدهاى اختیار کنند.
آنگاه امام علیه السلام درباره چهارمین رذیله اخلاقى اینگونه افراد مىفرماید: «کسى که در برابر عوامل هلاکت خویش در دنیا و آخرت تسلیم گردد (و به مبارزه بر ضد اسباب شک و شبهه بر نخیزد) در هر دو جهان هلاک خواهد شد»؛
(وَمَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَکَهِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ هَلَکَ فِیهِمَا)
. مىدانیم شیاطین جن و انس سعى دارند از طریق شبههافکنى، افراد را در عقاید دینى خود به شک و تردید بکشانند. اگر انسان در مقابل آنها حالت تهاجم منطقى بگیرد بر آن شبهات غالب مىشود و عقاید حق را مىپذیرد؛ اما افراد ترسو و بزدل در حالت انفعالى قرار مىگیرند و همچون پر کاهى که در مقابل تندباد قرار گیرد هر روز به سویى کشیده مىشوند و نمىتوانند عقیده حق را برگزینند.
مرحوم سیّد رضى پس از پایان این حدیث مىگوید: «بعد از این کلام سخنان دیگرى بوده که ما از بیم اطاله سخن و خارج شدن از هدف اصلى در این باب از آنها صرف نظر کردیم»؛
(قال الرَّضیُ: وَبَعْدَ هذا کَلامٌ تَرَکْنا ذِکْرَهُ خَوْفَ الْإطالَهِ وَالْخُرُوجَ عَنِ الْغَرَضِ الْمَقْصُودِ فِی هذا الْبابِ)
. همانگونه که در آغاز این گفتار حکیمانه آوردیم در منابع دیگر، این حدیث با اضافات فراوانى نقل شده است.[۲۸]
ابن ابىالحدید بعد از ذکر این گفتار حکیمانه مىگوید: بسیارى از عارفان اسلامى تعلیمات خود را از این سخن امام علیه السلام گرفتهاند و در گفتار جمعى از آنها که مىنگریم مىبینیم که کلمات امام علیه السلام در این حدیث شریف مانند ستارههاى پرنورى در سخنان آنان مىدرخشد.
در شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى مىخوانیم که در کتاب التنبیه الکبرى
آمده است هنگامى که امام علیه السلام ایمان را در پاسخ سؤالى به این صورت جالب و جاذب و مشروح تفسیر فرمود به قدرى در حاضران اثر گذاشت که مردى از آن میان برخاست و سر مبارک امام را بوسید.[۲۹]
نکته ارکان نفاق
در بخش دیگرى از این روایت مهم که در کتاب کافى و بعضى منابع دیگر ذکر شده، ارکان نفاق و صفات منافقان مشروحاً آمده است و در آغاز آن مىفرماید: «نفاق (نیز) بر چهار پایه استوار است: بر هواى نفس، سستى و تهاون، تعصب و طمع»؛
(وَالنِّفَاقُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الْهَوَى وَالْهُوَیْنَا وَالْحَفِیظَهِ وَالطَّمَع)
. سپس براى هوا چهار شعبه: (بغى، عدوان، شهوت و طغیان) و براى سستى و تهاون چهار شعبه: (مغرور شدن، آرزوهاى دور و دراز، ترس از غیر خدا و مماطله و سستى) و براى حفیظه (تعصب) چهار شعبه ذکر شده: «کبر، تفاخر، خودبزرگبینى و عصبیت» و براى طمع نیز چهار شاخه آمده است: (شادى (از زر و زیور دنیا)، خودباختگى، لجاجت و فزونطلبى).[۳۰]
[۱] . سند گفتار حکیمانه:
نویسنده مصادر نهجالبلاغه، سند این گفتار مبسوط و حکیمانه امام علیه السلام را در ذیل کلمه حکمتآمیز ۲۶۶ آورده است، زیرا آن کلمه در واقع مقدمهاى است براى این بیان و در اینکه سؤال کننده چه کسى بوده که امام این جواب را بیان فرمود طبق گفته غزالى در احیاء العلوم،« عمار یاسر» و طبق نوشته کلینى در کافى« ابن الکوّاء» بود.( احتمال اول نزدیکتر به نظر مىرسد). سپس مىافزاید: این سخن به طور متواتر از امیرمؤمنان على علیه السلام نقل شده که بعضى آن را به صورت مسند و بعضى به صورت مرسل آوردهاند، سپس نام عده کثیرى را ذکر مىکند که قبل از سیّد رضى آن را نقل کردهاند؛ مانند: مرحوم کلینى در اصول کافى، ابن شعبه حرّانى در تحف العقول، صدوق در خصال و جمعى دیگر. آنگاه مىافزاید: گروهى نیز بعد از سیّد رضى آن را با تفاوت روشنى آوردهاند که نشان مىدهد از منبع دیگرى گرفتهاند از جمله کتاب مناقب خوارزمى و کتاب دستور معالم الحکم را نام مىبرد.( مصادر نهجالبلاغه، ج ۴، ص ۲۱۴).
در کتاب تمام نهجالبلاغه نیز این کلام مشروح حکمتآمیز را در لا به لاى خطبه مشروح دیگرى آورده است که با جمله« الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی ابْتَدَأَ الأُمُورَ بِعِلْمِهِ فیهَا» آغاز مىشود.( تمام نهجالبلاغه، ص ۱۸۰).
[۲] . تمام نهجالبلاغه، ص ۱۷۶٫
[۳] . شرح بیشتر در این باره را در کتاب اخلاق در قرآن، ج ۱، ص ۹۹ به بعد مطالعه فرمائید.
[۴] . از بسیارى از نسخههاى این حدیث شریف استفاده مىشود که در کلام مرحوم سیّد رضى سقط و حذفى وارد شده و صحیح آن چنین بوده است:« وَمَنْ عَرَفَ الْعِبْرَهَ عَرَفَ السُّنَّهَ وَمَنْ عَرَفَ السُّنَّهَ فَکَأَنَّمَا کَانَ مَعَ الْأَوَّلِین» که ترجمه آن چنین مىشود: آن کس که درس عبرت بیاموزد بر سنتها آگاهى پیدا مىکند و کسى که سنتهاى پیشینیان را فرا گیرد( و از تجربیات آنها استفاده کند) گویا همیشه در میان آنها و با آنها بوده است.( کافى، ج ۲، ص ۵۱، ح ۱).
از جمله امورى که گواهى مىدهد عبارت مرحوم سیّد رضى سقط و حذفى دارد این است که مطابق نقل او یقین سه شاخه پیدا مىکند در حالى که تمام پایههاى چهارگانه ایمان هر کدام داراى چهار شاخه است.
[۵] . با توجه به اینکه امام شاخههاى عدالت را چهار امر شمرده و بعد آثار یک یک آنها را بیان فرموده روشن مىشود که عبارت مرحوم شریف رضى نیز سقط و حذفى دارد، چرا که فقط اثر سه شاخه در آن بیان شده و از یک شاخه دیگر خبرى نیست در کتاب تمام نهجالبلاغه به نقل از امالى شیخ طوسى و تحف العقول این جمله محذوف ذکر شده است و بعد از شرایع الحکم چنین آمده« وَمَنْ عَرَفَ شَرَائِعَ الْحُکْمِ لَمْ یَضِلَّ» یعنى« کسى که از سرچشمه احکام سیراب گردد هرگز گمراه نمىشود».
[۶] . مائده، آیه ۸٫
[۷] . بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۷۰، ح ۶۱٫
[۸] . همان، ج ۷۵، ص ۶۲، ح ۱۴۰٫
[۹] . همان، ج ۶۴، ص ۲۹۵، ح ۱۸٫
[۱۰] . در بسیارى از نسخ به جاى« کافرین»،« منافقین» آمده است که با مسئله نهى از منکر تناسب بیشترى دارد.
[۱۱] . غررالحکم، ح ۷۶۳۹٫
[۱۲] . همان، ح ۷۶۳۲٫
[۱۳] . کافى، ج ۵، ص ۵۹، ح ۱۲٫
[۱۴] . توبه، آیه ۲۵٫
[۱۵] . بحارالانوار، ج ۱۳، ص ۳۵۱، ح ۴۲٫
[۱۶] . کافى، ج ۵، ص ۵۸، ح ۸٫
[۱۷] . این بخش از کلام امام علیه السلام در کتاب کافى و خصال شیخ صدوق و تحف العقول به صورت کاملًا متفاوتى با آنچه در نهجالبلاغه آمده است ذکر شده و بعید به نظر نمىرسد که مرحوم سیّد رضى تلخیص کاملى در اینجا انجام داده و به صورتى که در نهجالبلاغه است در آورده و آنچه در نهجالبلاغه آمده شباهت زیادى با متنى که در روضه الواعظین آمده است دارد.
[۱۸] . کافى، ج ۱، ص ۹۲، ح ۱٫
[۱۹] . همان، ص ۹۱، ح ۳٫
[۲۰] . مائده، آیه ۱۰۱٫
[۲۱] . عنکبوت، آیه ۶۹٫
[۲۲] . غافر، آیه ۳۵٫
[۲۳] . روم، آیه ۱۰٫
[۲۴] . نهجالبلاغه، خطبه ۴۲٫ همچنین این حدیث در بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۷۵، از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل شده است.
[۲۵] . انفال، آیه ۲۹٫
[۲۶] . اسراء، آیه ۹۰-/ ۹۳٫
[۲۷] . نسخه مرحوم سیّد رضى با بسیارى از نسخ دیگر این روایت که در کافى، تحف العقول و خصال، بحارالانوار و تمام نهجالبلاغه آمده است تفاوت دارد؛ در آن نسخهها« شک» به صورت یک امر مستقل ذکر نشده بلکه یکى از پایهها و ارکان کفر ذکر شده و آنگاه به ذکر شاخههاى آن پرداخته شده است در حالى که در نسخه مرحوم سیّد رضى، شک در مقابل کفر و ایمان قرار گرفته که به نظر مىرسد« اربع شعب» به معناى« اربع دعائم» بوده باشد.
[۲۸] . براى آگاهى بیشتر به کتاب کافى، ج ۲، ص ۵۰ و تحف العقول، ص ۱۶۲ و خصال، ج ۱، ص ۲۳۱، ح ۷۴ مراجعه فرمائید.
[۲۹] . شرح نهجالبلاغه علامه شوشترى، ج ۱۲، ص ۳۵۲٫
[۳۰] . براى توضیح بیشتر مىتوانید به مرآه العقول( شرح کافى)، ج ۱۱ مراجعه فرمائید.